يادداشتي درباره به رنگ ارغوان آخرین آثر ابراهیم حاتمی کیا
۲.
... و کمالگرايي در جزئيات است که «به رنگ ارغوان» را ويژهتر از همة ساختههاي سازندهاش ميکند. اگر معتقد به اين بوديم که حاتميکيا فيلمساز آدمهاي خاکستريست و در هيچ فيلماش نشاني از آدم منفي ديده نميشود، اگر فيلمنامههاي او به اين دليل ويژه است که همة آدمها در آن حق دارند و به تناسب و ضرورت درام هيچکدام سياه مطلق نميشوند و هيچکس ذاتا بد نيست، در اين فيلماش با متنوعترين طيف خاکستري موجود مواجهيم. داستاني که به ذات موضوعاش بايد خطکشيهاي مشخص و صريح داشته باشد، نهتنها چنين نيست، که تو ميتواني با تکتک آدمهاش همذاتپنداري کرده و باور کني که آنها در اين لحظه مجبورند چنين باشند. ميان هوشنگ، ارغوان، شفق، رئيس هوشنگ و حتا عاشق سرخوردة ارغوان تفاوتي وجود ندارد. هرکدام براي عملکردشان دليل دارند و تو ميتواني با گوشت و پوستات واقعيت آدمهاي اطراف داستان را قبول کني. وقتي اين دنيا تاب آورده نميشود، آنوقت حاصل ميشود «به نام پدر» و «دعوت» و آدمهاي سياهوسفيد اين دنياي تازة فيلمساز که انگار از سيارهاي ديگر آمدهاند و خود فيلمساز هم فقط محض لجکردن آنها را وارد سرزميناش کرده و چون نميشناسدشان، پس حاصل کارش هم ربطي به آن حاتميکيايي که ميشناختيم ندارد.
۳.
... و هوشنگ. او ميان قهرمانهاي حاتميکيا يگانه است. اگر حاجکاظم خودش را قرباني ايدهآلي ميکند که دريافته ناديده گرفته شده، يا اگر داوود فکر ميکند عشق آن زن و رابطهاش با جمعه وراي باورهاييست که به آنها خو کرده، هوشنگ عاشقي ميکند و براي عشق زميني از همهچيزش ميگذرد. او نماد اين تصور و شايد باور تازة حاتميکيا در آن مقطع است که هيچ مفهومي بالاتر از عشق نميتواند آدمها را به گذشتن از داشتههاشان وادار کند. اگر روزگاري بود که فيلمساز باور داشت از عشق مينو بايد به عشق آسماني رسيد، اينجا به عشق ارغوان است که هوشنگ از هويتاش ميگذرد و خود رسمياش را ميکشد تا با يک نام و چهره و ظاهر ديگر کنار معشوق باشد. اين باور «به رنگ ارغوان» در تمام فيلمهاي حاتميکيا مشابه ندارد و بعدتر هم فيلمساز تنها در مقام يک تکنسين پشت دوربين ميرود تا ثابت کند دلاش شکسته و نميخواهد حلقة مفقودة کارنامه و اعتقاداتاش به اين راحتي فراموش شود.
۴.
... و ارغوان. زن اثيري و ديريافتة سينماي حاتميکيا. انگار در تمام اين سالها او در جستوجوي ارغوان بوده و در گذر از مينو و فاطمه و محبوبه به او رسيده است. گمانام بينندة پيگير سينماي حاتميکيا به علاقة او در کشف راز و رمزهاي دنياي زنانه واقف باشد و نيازي به نمونهآوردن وجود ندارد. حاتميکيا از نسلي ميآيد که دربارهشان گفته ميشد سينمايي مردانه دارند و وقتي به شهر ميآيند، بهدليل نشناختن زنان فيلمهاشان رنگوبوي واقعيت روز را ندارد؛ اما حاتميکيا به محض خروج از فضاي جنگ، در همان نخستين گامها در «از کرخه تا راين» و «خاکستر سبز» نشان داد که تا چه حد دلبستة درآوردن مناسبات دنياي زنان و حسهاي آنهاست و بعدتر در فيلمهايي چون «بوي پيرهن يوسف» و «برج مينو» اصلا کاراکتر پيشبرندة داستاناش را زن گرفت. در فيلمي چون «آژانس شيشهاي» هم با اينکه زن قصه در ظاهر حضور پررنگي ندارد اما نامة حاجکاظم به فاطمه است که قصه را راه مياندازد و کاظم اصلا قصه را براي زناش تعريف ميکند و تاثيرگذاري رفتار زن در رويکردهاي قهرمان قصه واضح و مشخص است. حاتميکيا پس از «به رنگ ارغوان» در فيلمي چون «دعوت» هم بهطور کامل وارد اين دنيا ميشود و سعي ميکند حسهاي عميق اين دنيا را تصوير کند که البته موفقيتي در اين مسير ندارد.
براي همينهاست که ارغوان ِ «به رنگ ارغوان» يک استثناست. او دختر تنهاييست که ساية خانواده بر سرش نبوده، گذشتهاش هميشه پنهان نگه داشته شده و آنقدر خودساخته هست که بههر اتفاقي دل خوش نکند و اعتماد نداشته باشد. رابطة ميان ارغوان و هوشنگ شکل غريبي دارد. هوشنگ در همان نخستين برخوردها دلباخته ميشود اما ارغوان اعتماد ميکند. ارغوان که سايهاي مردانه در زندگياش نداشته، پي پناهگاهيست که دلتنگيها و غربتاش را به آنجا ببرد و هوشنگ پناهگاه امني نشان ميدهد. از امتحانات و آزمايشها سربلند بيرون ميآيد و وقتي عشق پا ميگيرد، حالا اين اثيريترين زن سينماي حاتميکيا، در آن سکانس جادوييِ پاي خانة هوشنگ، ميايستد و حقاش را طلب ميکند. حقاش را از عشق. اين جاييست که تاکنون در سينماي فيلمساز نشاني از آن نبوده. زنان او جيغ زدهاند، دنبال حقشان بودهاند، خودخواهي کردهاند و حتا عاشق بودهاند اما هيچکدام طلبکار عشق نبودهاند و از مردِ حاتميکيا، سهمخواهي عشق نکردهاند. اين طلبکاري البته پيشزمينه دارد. ارغوان به قامت خزر معصومي، دختر آراميست که بهجاي حرفزدن نجوا ميکند، وقت عصبانيت بيپناه است و همة غم دنيا را در ملوديهاي يک سازدهني ميريزد. اين تصوير آرام ـ با ايستهاي بازي و نوع گفتار منحصربهخود معصومي ـ چنان با گوشت و پوست بازيگرش عجين شده که طغيان نهايي ارغوان، او را مهمترين زن سينماي حاتميکيا ميکند.
۵.
... و ميگويند فيلم خوب را زمان داوري ميکند. «به رنگ ارغوان» وقتي به فاصلة چهارسال از ساختهشدن، هنوز اينقدر تر و تازه است ـ يادتان باشد؛ ما فيلم درمحاقمانده با فاصلة چندسال از ساخت کم نديدهايم ـ و هيچچيزي ندارد که توي ذوق بزند، وقتي چنين محکم و استخواندار ايستاده و چوب محکاش در اين چندسال هيچ تابي برنداشته و تازه برعکس هميشه، عيارش در کنار حجم توليدات بيماية اين سالهاست که بيشتر توي چشم ميزند، آنوقت بايد پذيرفت که اين فيلم حاتميکيا، اوج او و نهايت بلوغاش در فيلمسازيست.
هنگام نمايش «به نام پدر» يادداشتي در روزنامة شرق نوشتم با تيتر «سرنوشت محتوم فيلمسازان غريزي» و در آن حاتميکيا را با کارگرداني چون کيميايي مقايسه کردم که بهوقت و دوران بيحوصلهگي، کارش به خلق چند سکانس درخشان و ساخت يک فيلم معمولي ميانجامد؛ نوشتهاي که گمانام اسباب دلخوري فيلمساز را هم فراهم کرد. حالا که دريافتهام پيش از ساختهشدن آن فيلم چه بر فيلمساز غريزي ما گذشته، شايد بد نباشد آن عقيده را اينگونه اصلاح کنم که در عوض، همين دسته از فيلمسازان، وقتي سرحالند و در اوج، فيلمشان پيکرة خوشنقشي ميشود، متشکل از حس و تکنيک. چنين است که کيميايي روزگاري «گوزنها» ميسازد؛ چنين است که حاتميکيا در روزگار ما «به رنگ ارغوان» ميسازد...
۶.
... و حالا، پس از اين سالها، ارغوان ـ که سختگيري جهان را خود انتخاب نکرد، که به ارث برد ـ ميتواند آن ملودی غمگينِ ديگر را که به ملوديهاي سازدهنیاش اضافه شده بود، به فراموشي بسپارد. بيصبرانه منتظر ديدار دوباره با ارغوانام. خسرو نقیبی
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۹/۰۱/۲۷ ساعت 19:7 توسط mohammad
|