افتخار ورزش ايران، شيرمرد آذري، فوتباليست تحصيل‌كرده، ورزشکار بااخلاق ،آقای گل جهان، سرور و اسطوره و..... او بود که كره جنوبي را در جام ملت‌هاي آسيا 1996 با گل‌هايش به سختي تحقير كرد. در صعود ايران به جام جهاني 98 نقشي غيرقابل‌انكار داشت. فوتباليست سال آسيا در 1999 شد. به اروپا رفت و در تيم درجه اول بايرمونيخ حضور يافت. در جام باشگاه‌هاي اروپا، با پيراهن هرتابرلين به چلسي و ميلان گل زد... و آن قدر گل‌زنی کرد که موفق‌ترين لژيونر ايرانی شد. مردم هم پیش‌تر و بیش‌تر از اندازه‌ی موفقیت‌های دائی، جامه‌ی یک قهرمان ملی را برایش دوختند و تنش کردند و انصافا برازنده‌اش هم بود... و اين ابتداي ورود به تالار "داستان قهرمانان اين ديار" بود! مگر قهرمانان اين جايي چه داستاني دارند كه ديگران ندارند؟ به نظر مي‌رسد داستان قهرمانان محبوب افتخارآفرين با "قهرماني" به پايان نمي‌رسد؛ انگار بعد از اين كه به اوج مي‌رسند بايد داستان ديگري را هم تجربه كنند. داستان فروغلطيدن، به حضيض در آمدن، به گل نشستن و له شدن. خرد و تحقير شدن .جواب‌گوي مشكلات بسيار بودن. سپربلا‌ي ديگران شدن! باز یادمان هست که درجام جهاني 2006 كمتر كسي انتظار برد ايران در مقابل مكزيك و پرتغال را مي‌كشيد. اما پس از پايان بازي‌ها، هجوم انتقادها باريدن گرفت و بر خلاف انتظار، این علی دائی بود که بيش از همه (و مربی) آماج اين انتقادها بود؛ در حدی که اصلا با تيم ملي به ايران برنگشت و رسانه‌ها نوشتند و گفتند که "روي برگشت نداشت!" كسي حاضر نبود به صحبت‌هاي دايي گوش كند و همه یک صدا، او را عامل اصلي شكست می‌دانستند. مردم خشمگين بودند و دايي بهترين سپر بلا. زمين‌زدن او  چنان لذتي به همراه مي‌آورد كه كسي در آن ميانه به ضعف‌هاي عميق‌تر نمي‌انديشيد.
چند ماه بعد بود که او زیر سایه‌ي سنگین شکست، کارش را در سایپا به عنوان مربی آغاز کرد و برخلاف انتظار افکار عمومی نکوهش‌گر، سايپا قهرمان جام برتر ششم شد و دوباره دائی اوج گرفت. دوباره ستایش‌ها در فرایندی تصاعدی بالا گرفت و چندی بعد در كمال ناباوري به عنوان سرمربي تيم ملي از جام گردون شانس بيرون آمد... اما انگار شاهد اوج و فرود او بودن مزه كرده بود. آن قدر كه به فاصله چند هفته و پس از شكست در مقابل عربستان، همه صدهزار نفری که هفته قبل ستایش‌گر او بودند، یک صدا فریاد زدند که :"دائي حيا كن، تيم ملي را رها كن!" اين خواست چنان قوي بود كه فدراسيون به رغم همه‌ي حمايت‌هاي قبلي‌اش، يك روز دیگر هم طاقت نیاورد و راي به اخراج او داد و البته اين پايان كار نبود. صرف رفتن راضي‌كننده نبود و بايد با سرو صدا و تحقیر مي‌رفت. او فقط بي‌تجربه خوانده نشد بلکه نحوه‌ي تمرين‌ها و اخلاق و رفتار و كج‌خلقی با بازيكنان و خبرنگاران و لجاجت و .... هم به رخش کشیده شد تا اصلا توانی برای پاسخ نباشد. بعد از آن كه مدت‌ها گذشت و ديگر زمين زدن دايي لذتي به همراه نمي‌آورد و خيلي‌ها فراموش كردند كه او عامل اصلي نرفتن ايران به جام جهاني آفريقاي‌جنوبي بوده و سپربلاهاي بهتري مثل فدراسيون و كفاشيان و قطبي و ... مطرح شدند، علي دايي در كسوت سرمربي پرسپوليس برگشت تا بلکه این پرسپوليس نيمه‌جان و پاي در‌گل‌مانده را نجات دهد. به نظر می‌رسد حالا در چند قدمی به دست آوردن جام حذفی، چنین شده است و البته کاملا حس می‌شود که عده‌ای او را براي له‌شدني ديگر در آب‌نمك ذهن خود قرار داده‌اند تا بلکه دوباره این بازی ادامه یابد. اول خواستند با حاشیه‌ي بزرگی مثل "عابدزاده" چنین کنند که دائی، هوشمندانه در این دام گرفتار نشد. اما شب دراز است و قلندر بیدار!

دکتر ارسیا تقوا